واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلّى صفاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم مى ریزد
اجر صبرى است کز آن شاخ نباتم دادند
همّت ((حافظ)) و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بند غم ایّام نجاتم دادند
برچسب : نویسنده : فاطمه ابراهیمی bakhodabash بازدید : 254